جدول جو
جدول جو

معنی چای چی - جستجوی لغت در جدول جو

چای چی
چای پز، چای فروش، قهوه چی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
قایق ران، رانندۀ قایق، آنکه قایق رانی می کند، پاروزن در قایق پارویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
سفیر، فرستادۀ مخصوص، دورۀ ایلخانان و صفویه و قاجاریه، ماموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپچی
تصویر چاپچی
چاپ کننده، کارگر چاپخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاری چی
تصویر گاری چی
رانندۀ گاری از وسایل نقلیه با گردونۀ دوچرخه یا چهار چرخه که به اسب یا الاغ می بندند و بیشتر برای باربری از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
چای پزنده. پزندۀ چای. چایچی. قهوه چی. چای فروش
لغت نامه دهخدا
منسوب به یای، آنکه عمل یام (قام) داند، آنکه عمل حجرالمطر داند: یایچی ترک یای گرفت و لشکراز زیر پای اینها بیرون آمدند، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کرارج است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 447 تن سکنه و یک بقعۀ قدیمی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
پیام گزار، رسول، فرسته، فرستاده، سفیر، مندوب، پیامبر و رسول و قاصد و به فارسی پیک و پیامبر باشد چه ایل بمعنی پیام است و چی افادۀ معنی فاعلی کند یعنی پیامدارو پیغام گذار، (آنندراج) (از فرهنگ وصاف)، فرستادۀ مخصوص، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر میکرد (در دورۀ ایلخانان، صفویه و قاجاریه)، ج، ایلچیان، (فرهنگ فارسی معین) : ایلچی که بدان جانب متوجه بودی همین معنی تازه میکردی، (تاریخ جهانگشای جوینی)، ابواب تعظیم و احترام بر روی ایلچیان آستان سپهراحتشام نمیگشاید، (حبیب السیر ج 3 ص 352)،
سرم فدای تو ای ایلچی خجسته سیر
مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر،
(از امثال و حکم)،
- امثال:
ایلچی را زوالی نیست، ترکیب این مثل هندی است، از ایلچی مراد فرستاده و سفیر و از زوال زیان و خطر خواهند، نظیر المأمور معذور، (امثال و حکم)،
- ایلچی بزرگ، سفیرکبیر، (فرهنگ فارسی معین)،
- ایلچی مخصوص، سفیر مخصوص، (فرهنگ فارسی معین)،
- ایلچی یارالتو، ظاهراً سفیر محرمانه و پیک محرمانه: اول فرمود که ما را یامی مفرد باید نهاد که ایلچیان یارالتو جهت معظمات ملک و مهمات ثغور بدان روند، (تاریخ غازان ص 283)، هرگز دو اسب فربه که ایلچی یارالتو برنشیند موجود نبود، (تاریخ غازان ص 174)
لغت نامه دهخدا
طابع، مطبعه چی، باسمه چی، آنکه کتاب چاپ کند یا در چاپخانه کار کند، دروغگو، گزافه گوی، اغراق گوی، لاف زن، سخن ساز، حقه باز، شارلاتان، چاچول، و رجوع به باسمه چی شود
لغت نامه دهخدا
کسی که گاری میراند، دارندۀ گاری، آنکه با گاری اشیاء را حمل کند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 18هزارگزی باختر کرمانشاه و جنوب راه فرعی سراب به نیلوفر، دشت، سردسیر دارای 306 سکنه کردی و فارسی زبان، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات دیمی و لبنیات، شغل اهالی آنجا زراعت، راه آن مالروست و تابستان بدانجا اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش دهخوارقان شهرستان تبریز واقع در 28000 گزی جنوب خاوری بخش، دارای 368 تن سکنه و آب آن از رود خانه هرکلان است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 30000 گزی جنوب خاوری اردبیل، راه آن شوسه و آب آن از چشمه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو واقع در 21000 گزی شمال خاوری سیه چشمه، دارای 22 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
قهوه چی گری. چای چی گری. چای دهی. چای فروشی
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 2 هزارگزی شمال باختری رودسر نزدیک دریا، جلگه، مرطوب، با 838 تن سکنه، آب آن از نهر پلرود، محصول آنجا برنج و غلات و کنف و بنشن و ابریشم، شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد، (فرهنگ جغرافیائی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
چاقوکش. چاقوساز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ’چای چی’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قایقچی
تصویر قایقچی
ترکی بلمران توتنران کرجیران قایق ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاری چی
تصویر گاری چی
کسی که گاری را میراند آنکه بوسیله گاری اشیا را حمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
پیام گزار، رسول، فرستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ای شی
تصویر ای شی
جمله ایست که بدان از فصل مشترک ماهیتی پرسش شود و گویند: (ای شی هوفی ذاته) یا: (ای شی هوفی جوهره) ورد پاسخ این سوال فصل واقع شود یعنی جزو ماهیت که بدان ماهیتی از دیگر ماهیات که با او در جنس مشارکت دارند ممتاز شود چنانکه ناطق در جواب ای شی هوفی ذاته در مورد انسان گفته شود: (یکی آن بود که چون از کدامی هزیکی بپرسی اندر خودیش جواب آن بود چنانکه بپرسی که مردم کدام حیوان است ک گویند که: ناطق. پس ناطق جواب کدامی مردم بود. و بتازی جواب ای شی گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپچی
تصویر چاپچی
چاپ کننده، کارگر چاپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپ چی
تصویر چاپ چی
چاپ کننده، کارگر چاپ خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
فرستاده مخصوص، سفیر، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان، صفویه و قاجاریه)، جمع ایلچیان
فرهنگ فارسی معین
مسگر
فرهنگ گویش مازندرانی
یک چیز، چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
اسبی که یک چشمش زاغ و رنگ چشم دیگرش متمایز باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن چای خشک ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
چه چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
چگونه کسی، چگونه چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
چگونه کسی، چگونه چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
چای ریزنده، آن که چای می ریزد، قهوه چی
فرهنگ گویش مازندرانی